سرود آزادگی در بند شب
آنکه به سوی روز خوش فالیت کرده دراز دست!
در تیرگی شبی گرفتار آمده است سخت
دستم بگیر تو ای تنها جاودانه یاور من
که دستان ماست چاره ما
ای هم میهن....
.............................................................
بدا ن در پس روز خوش فالی تو
هست شبی تیره و تار وسخت..!
همسان روز های به شب رسیدهء خوشحالی من
.............................................................
یارانمان را خود به جوخه ها سپردیم
شب هنگام که در خواب خوش بودیم
یاران و زنجیر های شب اما ..بیدار.
به بند کشیدند مان شب و یارانش
تیرگی و دیو سانانش...!
هزار افسوس که میدانیم و ناتوان اینگونه میگوئیم:
چه باید کرد...
............................................................
بدینسان که شب رفته و روز می آید
فراموش کرده ایم..
که پس از تیرگی امشب ......بامدادی هم هست...
در شب اینگونه به بند کشیده شدیم....
با نان زیبای دگرگونی( انقلاب)
خود را فقط کرده فراموشانیم..
...........................................................
و آنان که دیروز در دستانشان نهادیم دست یاوری..
کوروارانه!
بر بند کشیدند دستانمان را بیدار آنهم در شب و تیرگی..
دست بسته مانده ایم
در بیهوده راهی بنام دین و دیگر هیچ!
بدفالی ما نیست
زیرا که از خود کرده گریزانیم..!
آخر این ممکن است
که در اندیشه خود از آن نا ممکن ساخته ایم
بدان که تا آن دم که شب هنگام که بر ساحل سرد غرق شدن
دیگری را به پوزخند نشسته ایم
فردا که به نوبت به آسیاب مان رسید
خنده هاست که فریاد رسمان خواهد بود.........
و بدان :
آنکه در پای تیرک اعدام و چوبه دار..
سرود آزادگی سر داد و نمرد..
در باور آزادان..
فردا که در من و ما مرد...
مرگش فرا رسیده است...
فرهاد آرین