-
آرین
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 02:36
گویشی از دیدهء آرین در من هزار غنچهء مهرت به گل نشت و بی پروا ترا فریاد زدم بی ریا و بی هراس از هر چه اندوه مینامندش بسویت بال گسترانیدم و در پایان آغازت نمودم هرگز راهی به اندیشه ام نیافتن کرد پیدا راهی جز کامیابیت ای مرز پر گهر سرودی برای آزادان آغاز نمودم و در راه پر درد اما با غرورت گام گذاشتم و نمی دانم این بی...
-
ساختن از من..ویرانی از تو.........
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1384 23:53
من کجا و تو... یکی چون من بی پروا میکشد چنگ بر دیوار ها یکی چون تو بی ترحم میبرد گلوی مردم یکی چون من عاشقی سرمست یکی چون تو مرده پرست من از بامداد و آغاز میگویم تو از شب و کشتار و پایان تقدیر جای ما را نشان داد در پایان که آغاز تو بودن بود و.. پایان ما برای بودن تو.. بامداد در راه است و تو در شب گرفتار و ... ما به...
-
ترنمی با دگمه گفتم..او هم آزادی میخواست
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 23:30
دگمه ها باز.. دگمه ها باز.. وقته تیره...وقته پرواز! تو آزادی.. پس آزاد بمیر... با دگمهء باز!! سپر کن سینهء خود بگیر اون اون تیر رو با آغوش باز! تو آزادی حتی مرده و نیست.. تو آزادی ... دیگه اونوقت گریه ای نیست.. وقته مرگه؟ نه ..نه..تو نمردی! تو آزاد شدی از دست پستی.. # # # دگمه ها باز.. واسه آزادی بمیر.. دگمه ها باز.....
-
سوگند نامه ای برای آنان که به بیداری میندیشند و دیگر هیچ
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 23:34
من هر که هستم. هر جه هستم؛ یکی از دستهء بی دستگانم... سوگند به خاک زرینمان ایران... به زرتشت و کیانم ؛آن شیر مردان.. به فر اهورایی .. آن زرین گفته؛ آن بی همتا اوستا.. منم فرزندی از بهر آزادی در ایران.. گر شوم کشته به سوگندم بمانم من پایبند که میدان روانم پیش یزدان بود جایش ز نیروآانا.....
-
تشنگان آب فروش ... بیداران چشم بسته
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 23:09
تشنگان آب فروش آتش که دید خشم زمانهء مان را خاکسترش بشد آشیانهء مان خاکستر نشینان امروز ای تشنگان آب فروش!! دستهایتان سرایش آرزو بود نیست آیا اینچنین این بود و نبود؟ نشته بر خاکسترید و در اندیشهء آب؟؟ ای گذشته زرینان و جغد گونان امروز ای تاجداران کسری و" بیابان نشین" پرستان امروز!! از چه رمه به چوپان دزد داده اید مگر...
-
سرود آزادگی در بند شب
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 23:05
سرود آزادگی در بند شب آنکه به سوی روز خوش فالیت کرده دراز دست! در تیرگی شبی گرفتار آمده است سخت دستم بگیر تو ای تنها جاودانه یاور من که دستان ماست چاره ما ای هم میهن.... ............................................................. بدا ن در پس روز خوش فالی تو هست شبی تیره و تار وسخت..! همسان روز های به شب رسیدهء...
-
خواب و بیداری.. کدام گذینه توست.. ای هم میهن من؟
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 23:01
خواب و بیداری و چه کم از آن داشتیم که باور بودن خود در آسمان نکنیم وه؟ چه رویای زشتی که نه در بطن مان که در باورمان شد... "نیل به مراد زیستن" و صد افسوس که فقط شنیدیم و بدست نیاوردیم # # # و چه خوش بیدار بودیم با چشمانی بسته!! و چه زیبا رو بودیم ونه در برابر آئینه که در برابر دیواری از خشت... به چهره ها نهیده بودیم...
-
پژ مرده ترین غنچه که روئید...
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 23:32
غنچه پژمردهِ زرد سلامم را به هرلحظه رسان ای غنچه زرد سلامم را به هر غصه رسان ای یار رنجورم سلامم را به آن خونین سرای باغبان پیشه رسان ای مرغک گریان سلامم را به ویرانی رسان ای غنچه زردم...... .................................................................................. تو ای سرمای سرد مردمان سوز ای مصیبت سلامم را...
-
سراب انسانیت
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 23:17
من و ما و انسانیت مان حلقه ها ساخته بودیم آب دریا همراهمان بود ونه در اندیشه قطره ها بودیم که چون موج بی پروا به سنگها کوبید یم .................... و اندیشه؟ را سپهسالار شمشیر را عدالت و زشتی را زیبا دیدیم ............................................... خوشه گندم با هزاران تلالو خورشید که چون شاه بر آسمان تکیه زده...
-
اهریمن پست . روح خدا نامیده و در ماه دیده شده!!
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 23:15
اهریمن پست در طلوع آفتاب بر چشمهای تو خیره مانده چشمانم تا که شاید نیم نگاهی به افق کرده باشی و... من شاعر دیگر از شب ننویسم ...................................................... در طلوع آفتاب مانده ام خیره بر لبانت ! تا که شاید آغازی از گفتار تو..... سر آغازی برای سرودنم باشد...
-
انقلاب کور ؛ انقلابیه ساده لوح
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 00:47
سیلاب خون انقلاب ...... انقلاب این بود فریادتان! آزادی؛شهامت؟ این بود سر مشقتان.. خوابیده ها بودید ...وای ای وای بر حالتان: گذشته ای بی معنا ؛ آینده ای نا معلوم.. این شده پایانتان.. ....................................................... زور و مسلسل و سرب زجر و شکنجه و کفر! بر دارها کشیدند یارانمان را هر صبح.. به تیر...
-
همه سادگان بیهوده این چنینین گویند : او خواهد آمد..
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 23:09
ودر آن روز که خوآهد آمد مانده ای روی به دیوار تماشا و نه اما به افق کرده نگاه به درون خود گرفتار و به بیرون پر از خنده تلخ چو نقابی شاد بر چهرهء غم از خود و بی خود توئی: مانده در این کوره راه باورت بود در آغاز چنین که نباشد فردا خنده ای از جنس تلخ # # # سالها می گذرد ناتوانی از توانت مانده ای بازیچه دست چه سرابی بود...
-
و آنگاه که به گند گشیده شد پاکی
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 23:05
گنداب پاکی به تن در غرور من و ما روان پاکی که خود از پاکی تراشیده بودیم ....پیکره که هم بودن ما تفسیریست از جدایی ما بی صدایی ما صداییست بی صدا تر از شکستن غرور آدمی این چه بی صدا صدایی بود که چون کبک سر در خودفرو برده بودیم دنیا را نا توان معنا می بخشیدیم ...................... معنایی بی معنا تر از پاشیدن آب بر برکه...
-
مرگ بر هر آنچه استبداد نامیده اند
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 22:54
مرگ بر هر آنچه که استبداد نامش میبرند مرگ بر هر آنچه که استبداد نامش میبرند و هر آندم که ماه بر آسمان تکیه میزند مژده آمدن بامداد است وخورشید و هر بوستان که لاله هایش به خزان سپرد مژده آمدن بهار است و امید مرگ بر آنچه استبداد کند فریاد که دین رانی از آن میشود آغاز ای آنکه امروز در زیر پای فتاده ای بالا نشین تو در...
-
بیداری آغاز کردن؛خواهان خود بیدار بودن است
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 22:26
بیدار در خواب ....................................................................................... دشنه که پوستین پاره کرد و به رگ رسید بیدار شد آن خفته در خود اسیر لین چه بیداریست و از چه روی بر فریاد خود ای فر رفته در چاه میزنی فریاد..؟ یاران زرد روی سپید پوش دیروز یا این سیه روی مردمکان دیروز و سپید پوش...
-
پستان و راست قامتی؟
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 22:24
پست و را ست قامت؟ و اکنون زانو زده میبینم مردمکان را در برابر خشم و گنه واینک ای نامرد مان مردم نام از چه روی دم میزدید ومیگفتید سخن: از عشق"عصیان دل وعاطفه؟ نمی دانید مگر؟ که فرورفته اید و فرو برده اید دیگران را هم در لباس درازگوشان! پس دگر مگوئید سخنی بیهوده از انسانیت؟ ای مردمکان کور و چراغ راه کورتران ای فرومایگان...
-
دوباره ها در راهند ایرانی به پا خیز...
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 22:23
دوباره دوباره صحبت از خون و آواره دوباره گلوله آزادی میاره دوباره شب تا صبح مرگه که می باره دوباره از ابر جای باروون خون میب اره . . . . نترس از تی غ جلاد و ستمگر که رهایی مرحمیه بر زخم صد خنجر آخه فردای روشن صبحه بی مرگه واسه امشب که آواره و مرگه . . . . . نترس از تیغ هر تاریک و پنهان گره کن مشت خود با خشم بی پایان...
-
فردای روشن ایرانمان ؛ برای روشنی سوختی از خون من و تو میخواهد...
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 22:14
هم نشین با من هم نشین با من شد سایه وار در پی و در گنار هم بودیم بستری از شعر و آزادی بود گهواره و جامه آرزوهایمان یکسره برابر بود برابری آرزو می کردیم و فریادهامان با هم چراغی بود روشن تر از خورشید و دستکم از ابر نبود یم بر فراز آسمان # # # باورمان این بود:» در آغاز.. زندگی برابر است با آزادی زنده برابریست آزاد!...
-
گفتمان تلخ من آهسته است زیرا که جز به راستی نمی اندیشم
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 22:12
در بامداد در بامداد آسمان که خروشید موجی از پرندگان در گذرند چون زمان! # # # به کجا میروید آهسته؟ ای سر بر برف فروکرده کبکان مردمکان توحید؟ گوری از برای خود کنده اید با نام زیبای خدای پرستی.. در شب که ستارگان خورشید را به انتظار نشته اند چو تشنگانی قدر دان آب! تا تا بامداد به دار آویخته می شوند آنان که آزادی رابانگ...
-
نو گفته های فرهاد آرین
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 22:10
اندیشه من از بوجود آوردن این تارنما نه خود ستایی و نه آرمان دیگریست. کافیست که سری به گفته های من بزنید خود خواهید دید که آرمان من بجز ایران زمین و فردایی روشن برای آن به خدا سوگند چیز دیگری نیست..